loading...
رمان خونه
Admin بازدید : 1245 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (0)

گفتم الآنه که اشکان مسخره م کنه اما بی تفاوت گفت:

آره معلومه که چقدر خوندی‏!‏... صبح ساعت چند امتحان داری؟

گوشه ی لبم رو جویدم و جواب دادم:

ده و نیم.

-خوبه پس می شینی کامل همه ی درسو می خونی فردا قبل از این که برم شرکت ازت می پرسم. بعدشم میام می برمت امتحان بدی. ثنا حق نداری تنها بریا‏!‏ فهمیدی؟

سری تکان دادم خودش هم رفت تا تخت بخوابه. غمباد گرفتم و با نارارحتی به رفتنش نگاه کردم . خوش به حالش خودم خیلی خوابم می اومد برعکس همیشه. مخصوصا این که حمام هم رفته بودم. با افسردگی نگاهی به کتاب عربی انداختم و ناچارا مشغول خواندن شدم.............

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    رمان ها را در چه حد میپسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 92
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 94
  • باردید دیروز : 106
  • گوگل امروز : 19
  • گوگل دیروز : 48
  • بازدید هفته : 94
  • بازدید ماه : 1,069
  • بازدید سال : 16,442
  • بازدید کلی : 396,490