گفتم الآنه که اشکان مسخره م کنه اما بی تفاوت گفت:
آره معلومه که چقدر خوندی!... صبح ساعت چند امتحان داری؟
گوشه ی لبم رو جویدم و جواب دادم:
ده و نیم.
-خوبه پس می شینی کامل همه ی درسو می خونی فردا قبل از این که برم شرکت ازت می پرسم. بعدشم میام می برمت امتحان بدی. ثنا حق نداری تنها بریا! فهمیدی؟
سری تکان دادم خودش هم رفت تا تخت بخوابه. غمباد گرفتم و با نارارحتی به رفتنش نگاه کردم . خوش به حالش خودم خیلی خوابم می اومد برعکس همیشه. مخصوصا این که حمام هم رفته بودم. با افسردگی نگاهی به کتاب عربی انداختم و ناچارا مشغول خواندن شدم.............