loading...
رمان خونه
Admin بازدید : 1146 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (0)

تازه متوجه حلقه زرد دور چشم های قشنگ خاکستری رنگش شدم‏!نگاهش مات و مریض بود.با نگرانی دستم رو روی لپش گذاشتم..‏!.هه‏!لپ‏!کدم لپ؟‏!یک تکه استخوان ظریف بود...

-چی شده سام؟حالت بده داداشی؟

-سرم خیلی درد می کنه...

یاد سر درد خودم افتادم:

اشکالی نداره عزیز دلم.منم سرم درد میکنه.از این چیز میزا که نخوردی؟نکنه از این لواشک آلبالو ها خوردی حالت بد شده؟شایدم آب و هوای این جا بهت نساخته............

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    رمان ها را در چه حد میپسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 92
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 89
  • باردید دیروز : 106
  • گوگل امروز : 17
  • گوگل دیروز : 48
  • بازدید هفته : 89
  • بازدید ماه : 1,064
  • بازدید سال : 16,437
  • بازدید کلی : 396,485