روی بخار ملایم پنجره ی اتاقم با انگشت می کشیدم.تاریکی شب بهم آرامش می داد.خیلی دلم می خواست در باغ قدم بزنم اما هوای اواسط مهرماه به طور عجیبی سرد و سوزان بود.پاهام رو در آغوش گرفتم و از بین قرص های رنگی قرص خواب آورم رو خوردم.سرم رو به دیوار تکیه دادم و دوباره به بیرون خیره شدم.................
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 56 | rogaye |
![]() |
1 | 48 | rogaye |
![]() |
0 | 100 | amirzarbakhsh |
![]() |
1 | 318 | amoo |
![]() |
1 | 419 | rey_83 |