loading...
رمان خونه
Admin بازدید : 1786 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (0)

زانو هام سست شد دهانم باز مانده بود و به یک جفت چشم آشنا نگاه می کردم. و هر چه بیشتر در آن ها دقت می کردم آشنا تر به نظر می رسیدند. چشمان خاکستری رنگ...

قد بلندی داشت خیلی درشت تر از سام ضعیف و لاغر مردنی بود. حدودا بیست و پنج ساله می زد. مو هاش مثل سام مجعد بود و مشکی اما براق تر. پوستش مثل سام رنگ پریده و بیمار نبود اما تمام اجزای صورتش مثل او بود. بینی کوچک و دخترانه، لب های بی رنگ و متوسط، مژگان بلند سیاه...

_سام...

مرد با تعجب سری تکان داد و گفت:

فکر نمی کردم اسم من رو بدونید. شما باید ثنا باشید...................

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    رمان ها را در چه حد میپسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 92
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 98
  • باردید دیروز : 106
  • گوگل امروز : 19
  • گوگل دیروز : 48
  • بازدید هفته : 98
  • بازدید ماه : 1,073
  • بازدید سال : 16,446
  • بازدید کلی : 396,494