loading...
رمان خونه
Admin بازدید : 1386 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (1)

ساعت پنج بعد ازظهر بود و من هنوز روی تخت دراز کشیده بودم. پاهام به سرمای یخ بود و دست هام بی حس. کمرم از شدت درد لمس شده بود و سرم گه گاهی به دوران می افتاد. سرم رو به سمت تنگ شکسته و ماهی قرمز چرخاندم. بوی بد ماهی خام، بوی نا و گرد و خاک و بوی... خون. همه و همه اشک رو به چشم های خسته م هدیه می کرد. ای کاش این چشم ها بسته می شدند و بسته می ماندند.............

Admin بازدید : 1146 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (0)

تازه متوجه حلقه زرد دور چشم های قشنگ خاکستری رنگش شدم‏!نگاهش مات و مریض بود.با نگرانی دستم رو روی لپش گذاشتم..‏!.هه‏!لپ‏!کدم لپ؟‏!یک تکه استخوان ظریف بود...

-چی شده سام؟حالت بده داداشی؟

-سرم خیلی درد می کنه...

یاد سر درد خودم افتادم:

اشکالی نداره عزیز دلم.منم سرم درد میکنه.از این چیز میزا که نخوردی؟نکنه از این لواشک آلبالو ها خوردی حالت بد شده؟شایدم آب و هوای این جا بهت نساخته............

Admin بازدید : 2769 دوشنبه 14 بهمن 1392 نظرات (0)

خلاصه رمان زندگی واقعی:

داستان در باره ی دختری به اسم ثناست.و به علت این که والدین ش هفت سال پیش ترکش کردند،تنها با مادربزرگش زندگی می کنه.به همین دلیل همه بهش به چشم یک سربار نگاه می کنند.طبق اتفاق وحشتناکی که برای ثنا می افته ،مجبور می شه پیش خانواده ی پدریش در تهران بره.و این در حالیه که بیش تر از قبل به چشم یک سربار بهش نگاه می کنند......

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    رمان ها را در چه حد میپسندید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 56
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 92
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 106
  • باردید دیروز : 106
  • گوگل امروز : 19
  • گوگل دیروز : 48
  • بازدید هفته : 106
  • بازدید ماه : 1,081
  • بازدید سال : 16,454
  • بازدید کلی : 396,502